ایستگاه یار مهربان

وبلاگ کتابخانه دبیرستان هوشمنددخترانه هاجر

ایستگاه یار مهربان

وبلاگ کتابخانه دبیرستان هوشمنددخترانه هاجر



۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۲۴

بازدید ازنمایشگاه کتاب


۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۲۲

ادامه تصاویر...

تصاویر...

۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۱۴

((تصاویر))



۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۰۳

سخنان بزرگان

کتاب، مونس و غمخوار اوقات حزن و خستگی است که غم و اندوه را به سرور و شادمانی تبدیل می کند؛ رنج و غم را از آینه ی خاطر زدوده و گنجینه ی ذهن را پر از گوهرهای گرانبها می کند.ساموئل اسمایلزDescription: تبیان زنجان 

 

Description: تبیان زنجان کتاب، سفینه ای است که اقیانوس بیکران زمان را درمی نوردد.فرانسیس بیکنDescription: تبیان زنجان 

 

Description: تبیان زنجان کتاب، جام جهان نما است.ویکتور هوگوDescription: تبیان زنجان 

 

Description: تبیان زنجان خوشبخت کسی است که به یکی از این دو چیز دسترسی دارد، یا کتاب های خوب و یا دوستانی که اهل کتاب باشند.ویکتور هوگوDescription: تبیان زنجان 

 

Description: تبیان زنجان اتاق بدون کتاب همچون بدن بدون روح است.سیسروDescription: تبیان زنجان 

 

Description: تبیان زنجان کتابهای بد، سم روح اند و ذهن را نابود می کنند.آرتور شوپنهاورDescription: تبیان زنجان 

Description: تبیان زنجان هنگامی که شخص فقط مطالعه کند و سپس درباره آنچه مطالعه کرده به تفکر نپردازد، مطالعه اش عمق نمی یابد و بخش اعظم آن از دست می رود.آرتور شوپنهاورDescription: تبیان زنجان 

 

Description: تبیان زنجان کتاب باید تبری برای درهم شکستن دریای منجمد وجودمان باشد.فرانتس کافکاDescription: تبیان زنجان 

 

Description: تبیان زنجان اگر یکی از مشتاقان کتاب هستید، بزرگ ترین خوش بختی جهان را دارید. ژول کارداتیDescription: تبیان زنجان 

Description: تبیان زنجان انیس گنج تنهایی کتاب است

فروغ صبح دانایی کتاب استDescription: تبیان زنجان 


۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۵۸

(((شعر)))

 در لوح و قلم شاهد آثار کتاب است  

 سر منزل و مقصود گهربار کتاب است

تاریخ اگر ثبت شده در صف ایام    

 تصویر ُرخش در خور گفتار کتاب است

  رب ازلی نور جلی بر قلم آموخت    

 بنویس که این دفتر پر بار کتاب است

در عرش قلم قامت خود تا که بیاراست

 بر سجده سر آورد که دلدار کتاب است

هر نکته که بر چهره آثار نشسته  

 در سینه لوح همدم و معیار کتاب است

اعجاز حقیقت بطریقت دو رقم زد 

 اوّل به قلم بعد به رخسار کتاب است

   در حرکت هر ذرّه چه در عرش و چه در فرش

 منقوش سخن سینه پر کار کتاب است

هر نکته بداند و هر آن نغمه براند

در عالم هستی سر و سردار کتاب است

هر کس بشناسد سخن خالق سبحان   

 آن نور که نازل شده بسیار کتاب است

خالق نشناخت دیده آدم مگر آن دم     

  کو جانب دل شد که جهان دار کتاب است

ای دانش عالم همه در سینه تو ضبط   

 دانند همگان شهد گهربار کتاب است

هر دیده بینا دل روشن چو ترا دید 

 فهمید که سرچشمه اسرار کتاب است

هر کس بتو آویخت دل و دیده و جانرا  

آراست قدش اینهمه انوار کتاب است

از دانش روی تو فروزان دل انسان 

 مسکین‌ به غنا‌ می‌رسد تا یار کتاب است

۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۵۶

ادامه...

با تو می شود سفر کرد

با تو می شود سفر کرد. با تو می شود مهمان دقایق روشن و تاریک تاریخ شد.
با تو می شود در شهر ذهن ارسطو و افلاطون، خانه ای گرفت، می شود کنار شب زنده داری های بوعلی نشست و به نغمه های غیبی لسان الغیب، دل داد.
می شود پا به پای ناصر خسرو، از این دیار به آن دیار گذر کرد. می شود با سهراب، به گلستانه رفت و از بوی علف، مست شد. می شود به سرزمین های دور، هجرت کرد. می شود کنار سجاده مرطوب سید ساجدین، به لهجه ملکوتی فرشتگان عادت کرد.
می شود کنار خندق، نظاره گر نبرد مقام حق در برابر باطل شد.
می شود زیر آفتاب سوزان شعب، کنار رسول صبور نشست و دانه دانه های تحمل را در سبوی تکامل ریخت.
می شود چهل منزل، با دست خالی جنگید؛ پس حالا که می شود با تو، به همه جا سر زد، باید چشم ها را باز کرد و انتخاب کرد. با تو به بهترین مکان ها سفر کرد.

 

پیام آور دانایی

معصومه داوود آبادی
می گشایمت؛ چون پنجره ای که رو به آفتاب گشوده می شود. با تو، در نور آگاهی و معرفت، تار و پود جانم را شست و شو می دهم . تو مرا به دور دست آبی اندیشه می بری؛ به کوچه های مصفای ادب و دانش؛ بی هیچ چشم داشت.
با تو، درخشان بینش، در وجودم ریشه می دوانند.
سطر به سطرت، جاده ای است بی انتها؛ پیام آور دانایی.
خاموشی ات، چراغ لحظه های تنهایی ام را می افروزد؛ آن گونه که مهتاب، تاریکی شب ها را

۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۴۹

مطالب آموزنده

قدم در حوالی روشها باید زد

اهالی کتاب، هیچ وقت در حوالی«روش»ها، قدم نمی زنند! روش مطالعه، روش یادداشت برداری، روش خلاصه نویسی و ... نمی خواهم حرف های حرفه ای را تکرار کنم؛ اما باید کمی هم به فن «تحقیق» حق داد و گرنه به راه باطل رفته ایم.
باور کنید، دست آدمی که «روشمند» نیست، به هیچ جا، بند نیست و فقط روش تحقیق است که آدم را «صاحب نظر» می کند؛ صاحب یک اندیشه نقاد و دیدگاه عمیق، مثل دریا!
من مطمئن هستم که آشنایی با روش ها، بالاخره - یک روز - کار خودش را می کند؛ آن گاه تمام دانشگاه های ما دانشمند می شوند و روشنفکر نماها، دیگر به دنبال «ارتجاع»، خودشان را خسته نخواهند کرد

 

با همه دانایی ات، فراموشت کرده ایم

با همه بزرگی ات، با همه صداقت و مهربانی ات و با همه دانایی ات، تو را فراموش کرده ایم.
تو مستأجر مبهوت قفسه ها شده ای؛ قفسه هایی چوبی، شیشه ای و فلزی . تو مهمان بی صدا و بی آزار همیشگی اتاق هایی! مثل وسیله ای که باید باشد، اما هیچ وقت از آن استفاده نمی شود و مثل چراغی هستی که می درخشد، اما پرده ای از غبار فراموشی، جلوی روشنایی اش را گرفته باشد. ما قدر تو را نشناخته ایم و برای همین، با تو احساس غربت می کنیم و هر روز از تو دورتر می شویم؛ آن قدر که حضورت، برایمان سنگین شده است. انگار همه دست به دست هم داده اند تا بینمان جدایی بیندازند، اما با این حال، هر کس تو را بشناسد و بخواهد، می تواند زمانی را برای خلوت با تو ایجاد کند؛ هر کجا که باشد

۳۰ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۵۰

دل نوشته

 


دل نوشته های زیبا از چارلی چاپلین

آموخته ام که
با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.
آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی.
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است.
آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت .
آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم.
آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم.
آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی .
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است.
آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند.
آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد.
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند.
آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم.
آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد.
آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان.
آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد.
آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم .
آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم.
آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد.
آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم.
آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد